پرستاری 91 به نام نامی حضرت دوست که فقط نام اوست که نکوست
| ||
سلام خدای خوبم، خدای لحظه لحظه خوبی ها.. امروز من به لطف تو یک پرستارم و در برابر عظمت تو زانو زده ام..
من امروز سراسر روح تو هستم.. بگذار ساعاتی بی ریا، زندگی را اجابت کنم..... بگذار خداوندی تو از چشمان و دستان و زبان من، بر بیمارانم بتابد؛ تا شاید کسی هم در اوج نیاز ، تورا در من ببیند و بشنود... من به خواست و مدد تو زندگی بخشیدن را یاری میکنم؛ پس دستانم را گرمی ، نگاهم را مهربانی و زبانم را نرمی و شیرینی ببخش... وقی بر بالین بیمارم هستم، یعنی تو هستی... من دوست دارم با کمال آرامش بگویم: " عزیزانم... آرام باشید... خدا اینجاست، میبیند، میشنود، میفهمد و اجابت میکند.. من با درد شما میسوزم و نابود میشوم.."
تو ای خدای بیماران سرطانی خوب گوش کن،
بلند میگویم، با بغض میگویم با دلی شکسته میگویم تا خوب بشنوی..
من، بنده ی ناچیز و ضعیف
چگونه دربرابر جمله ی "میخواهم قدری بیشتر زنده بمانم" آب نمیشوم!!! بسته به کدام قانون طبیعت اینگونه صبورانه سراپا گوش میشنوم و میسوزم اما همچنان به پا می ایستم و خورد نمیشوم!!!؟؟؟ آری؛ او میخواهد قدری بیشتر زنده بماند... حیات بده تا حیات بدم، توان بده تا توان بدم...
خدای بچه های نقاشی های سیاه و سفید.. بگذار من قدری هم مهمان لبخند گرم فرزندانم باشم..
بگذار دستانم گرمی حضور تورا به رخ کشند.. من میخواهم نگاه گرمت را با تمام وجود احساس کنم و میدانم که میدانی...
ببار خدا ببار باران سلامتی را خدای من ... تو ای خدای مهربانی ها مگذار بشکنم..
دوستت دارم خدای لحظه لحظه خوبی ها...
پایان. [توسط: نجارباشی ] [ نظرات شما () ]
|
||
[ تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به گروه پرستاری 91 میباشد.] |